دوست خدا
دوست خدا
#به_قلم_خودم
#قلب_شکسته
بوی قورمه سبزی همسایه هوشش را برده بود، نگاهی به سفره خالی مادر انداخت، باخود گفت: خدایا شکرت این زندگیست!؟ دورهگرد درکوچه داد میزد، نان خشکه و اجناس دست دوم میخریم، دخترک بیرون دوید، آقا سفره خالی وقلب شکسته می خری!؟ دورهگرد گفت: دخترم؛ اینها را خدا میخرد. دخترک به او گفت: مرا پیش خدا میبری؟ ندا آمد، *ونحن اقرب الیه من حبل الورید*
دخترک آهی کشید و در دلش دعایی کرد، درخانه را زدند! دخترک در را بازکرد! همسایه بود که قورمه سبزی نذری برای آنها آورده بود. دخترک گفت: توخدایی!؟ همسایه گفت: نه من خدا نیستم، دختر گفت: پس دوست خدایی! آخه من فقط به خدا گفتم درسفره ما نان نیست…
*دوست خدا بودن کارسختی نیست.*
پ.ن: سوره ق، ۱۶
آخرین نظرات